صدای پیانوی با ریتمی آرام و غمگین به گوش می رسد. احساس می کنی چیزی ته قلبت دارد می لرزد.بالاخره شروع می کند «من با زخم زبونات رفیقم» خدای من خودش است . همان صدای همیشگی . عجب صلابتی . درست مثل یک پتک بر سرت می خورد . داری به زانو در می آیی. قلبت عجیب بی قرار است.«مرهم بذار با حرفات رو زخم عمیقم». حالا دیگر از حس گذشته، داری لمسش می کنی همان ویرانه ی ته قلبت را. فروریخته ای . آشکارا تسلیم شده و زانو زده ای. «با توام که داری به گریه ام می خندی / کاش می شد بیای و به من دل ببندی» بغض از میان ویرانه ها می آید بی اجازه اسکله ی چشمانت را تر می کند. «وقتی نیستم کی سر روی زانوت بذاره/ این تنهایی نگو که تمومی نداره » حس می کنی که دیگر تحمل نداری ولی قادر نیستی از جادوی صدایش رها شوی. «یه کاری کن از این زخم کاری رها شم /همین روزا میام تا تو رو داشته باشم ». عجیب است. حست به کلی عوض شده. یک آرامش بعد از طوفان. هنوز گیجی و نای بلند شدن نداری. آرام با خودت داری زمزمه اش می کنی می ترسی یادت برود. می ترسی طلسمش باطل شود. این بار اول نیست که طعم افسونش را می چشی . افسونگری که صدای زخمی اش برای به زانو درآوردنت کافی است.
صدای پیانوی با ریتمی آرام و غمگین به گوش می رسد. احساس می کنی چیزی ته قلبت دارد می لرزد.بالاخره شروع می کند «من با زخم زبونات رفیقم» خدای من خودش است . همان صدای همیشگی . عجب صلابتی . درست مثل یک پتک بر سرت می خورد . داری به زانو در می آیی. قلبت عجیب بی قرار است.«مرهم بذار با حرفات رو زخم عمیقم». حالا دیگر از حس گذشته، داری لمسش می کنی همان ویرانه ی ته قلبت را. فروریخته ای . آشکارا تسلیم شده و زانو زده ای. «با توام که داری به گریه ام می خندی / کاش می شد بیای و به من دل ببندی» بغض از میان ویرانه ها می آید بی اجازه اسکله ی چشمانت را تر می کند. «وقتی نیستم کی سر روی زانوت بذاره/ این تنهایی نگو که تمومی نداره » حس می کنی که دیگر تحمل نداری ولی قادر نیستی از جادوی صدایش رها شوی. «یه کاری کن از این زخم کاری رها شم /همین روزا میام تا تو رو داشته باشم ». عجیب است. حست به کلی عوض شده. یک آرامش بعد از طوفان. هنوز گیجی و نای بلند شدن نداری. آرام با خودت داری زمزمه اش می کنی می ترسی یادت برود. می ترسی طلسمش باطل شود. این بار اول نیست که طعم افسونش را می چشی . افسونگری که صدای زخمی اش برای به زانو درآوردنت کافی است.